آنقدر تمرین میکنم تا یاد بگیرم عصبانیت را شکست بدهم
روز اول عید را پشت سر گذاشتیم و قاعدتا برنامههای سال نو و دید و بازدید که هست. برای بیرون رفتن از خانه از قبل برنامه ریزی کرده بودم اما باز هم در آخرین لحظه همه چیز به هم ریخته بود. حالا می خواهم روز گذشته را تحلیل کنم که چرا باز هم عصبانی شدم.
من از شب قبل لباسها را آماده گذاشته بودم. و خانه را هم برای مهمان احتمالی تمیز کرده بودم. اما همین که می خواستیم از خانه برویم بیرون باز هم عصبانی شدم و سر دخترک داد زدم. ورق کاغذهایش را که همه جا ریخته بود در برابر چشمهای حیرت زده اش پاره کردم. و سرش داد زدم چون در همان لحظه آخر گل سرش را گم کرده بود. دوباره تهدید که می گذارمت خونه و تنها میرم دوباره سرزنش که چرا همه چی یادت می ره.
فکر می کنم علتش این باشد که باید برنامه ریزیم بهتر باشد و اینکه بقیه را هم با برنامه هایم آشنا کنم . یعنی دخترم از کجا بداند که برای من خیلی مهم است که خانه تمیز بماند او از عید و رفت و امد چه میداند. اولا باید صبح کمی زودتر بیدار میشدم ثانیا باید از همان اول صبح برایش توضیح میدادم که نباید خانه را به هم بریزد. در ضمن باید سرزنش کردن و تهدید نکردن را درونی کنم. باید بیشتر از اینها روی خودم کار کنم.
خوشبختانه این رفت و آمدها اجازه تمرین کردن بیشتر را به من میدهد. سعی میکنم دفعه بعد همه این کمبودها جبران بشود.